
در حج سال 84 در مدينه كه بوديم يك روز پسر حدود 25 ساله اي را به اتاقم در كاروان آوردند كه ريه هايش چرك كرده بود و آسم داشت. ارو گرفت و خوب شد و از آن پس در طي دو سال گذشته هم كه به عربستان رفته ام او را ديده ام و از مغازه پارچه فروشي اش پارچه خريده ام.از آن روزي كه وليد حالش خوب شد، هميشه مي گويد كه من را برادر بزرگ تر خودش ميداند.امسال نيز با وجود تغيير محل مغازه اش ، باز او را در مدينه پيدا كردم . به تازگي براي بار سوم پدر شده است
No comments:
Post a Comment